جدول جو
جدول جو

معنی ریش تپه - جستجوی لغت در جدول جو

ریش تپه
(تَپْ پَ / پِ)
ریش محرابی. مورچپه. لحیانی. تپه ریش. پرریش. بلمه. ریشو. درازریش. بزرگ ریش. آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد نه بسیار بلند. مقابل کوسج. (یادداشت مؤلف). رجوع به لحیانی و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَپْ پَ)
در ’مانائی’ جنوب دریاچۀ ارومیه که پادشاه ’هالدیا’ (خالدی) موسوم به ’منواش’ پس از تصرف ’پارسوا’ کتیبه ای در تاش تپه از خود باقی گذاشت. رجوع به تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 52 شود
لغت نامه دهخدا
(تَپْپَ / پِ)
دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندواب شهرستان مراغه واقع در 19هزارگزی شمال باختری میان دوآب و 12هزارگزی شمال شوسۀ میاندوآب به مهاباد. جلگه و معتدل و مالاریایی و دارای 341 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود، محصول آنجا غلات و چغندر و شغل اهالی آن زراعت، صنایع دستی مردم آنجا گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(توپْ پی)
توپ ریش. تپه ریش. ریش تپه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ریش تپه شود
لغت نامه دهخدا
ریش مجعد، (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 17)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
که ریش پهن و بزرگی دارد. ریش تپه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ریش تپه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
موی زیرلب. عنفقه. (دهار). چند موی زیر لب که یکجا انبوه باشند و آن را به عربی عنفقه خوانند. (آنندراج) (از منتهی الارب). موی پاره ای میان لب زیرین و زنخ. (یادداشت مؤلف) ، ریش کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ مِ تَ)
محلی در ده میلی انچلی و در کنار شعبه قدیمی گرگان رود، کنار صحرای اصلی گرگان رود که با مصب رود یک میل و نیم فاصله دارد. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 129 چاپ جدید)
لغت نامه دهخدا
پهن جمع شده ی اسب و الاغ در یک جا
فرهنگ گویش مازندرانی
تله موش
فرهنگ گویش مازندرانی
ازتپه های تاریخی ناحیه ی سدن رستاق واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی